در بهارِ 94 که هنوز ساکن تبریز بودم، به طرز شگفت انگیزی همسفرِ شهرگردیِ یک گروه دوازده نفره ی آلمانی شدم. به مدت یک هفته تبریز را قدم زدیم و تجربه کردیم و این اتفاق همزمانیِ عجیبی داشت با موضوعی که من بر روی آن در حال تحقیق بودم؛ برند شهری و بررسی تصویر ذهنی گردشگران خارجی و برداشت آن ها از شهر در نگاه اول. این نوشته مروری بر خاطرات تبریزگردی و همچنین گریزی است به نتیجه ی تحقیقاتم.
تحت تعقیب بود؟
از سمت راسته کوچه و مسجد جامع تبریز به بزرگترین بازار سرپوشیده جهان با مساحتی حدود یک کیلومتر مربع و ثبت یونسکو به عنوان میراث جهانی وارد شدیم. مردم هم مثل دو جین دوستِ بورمون از چیزی که می دیدن هیجانزده شده بودن و صدای ویر آر یو فرام، ولکام و های هیتلر بود که از هر طرف شنیده می شد. بازار با همه رنگ ها، عطرها، تنوع و سرزندگیش اون ها رو به وجد آورده بود و به گفته خودشون بهترین مرکز خریدی بود که در عمرشون دیده بودن اما چیزایی براشون سوال بود که اصلا به ذهن من خطور نمی کرد مثلِ…؛ اعلامیه های ترحیم رو جا به جای بازار می دیدن تا اینکه بالاخره یکیشون نزدیک شد و پرسید اینا wanted هستند که همه جا عکسشونو زدن؟ من بودم و چشمانی گرد با تنِ در گور لرزانِ بنده هایِ خدا بیامرز… . اینجا بود که به اهمیت پیش زمینه های فکری نسبت به یک شهر، ساخت و نمایش برند یک شهر بیشتر پی بردم. یک شهر در ایران مگه چقدر می تونست تبهکارای تحت تعقیب داشته باشه؟ با خنده بهشون توضیح دادم که نه اینا آدم هایی هستند که فوت شدن و مراسم ترحیمشون با این اعلامیه ها به بقیه اطلاع رسانی میشه. فکر کنم تازه اون موقع بود که احساس امنیت کردن و با خیال راحت به گشت و گذار ادامه دادن. هر چند مشکل جای دیگه ای هم بود؛ تا روز آخر هر وقت از خیابون رد می شدن و یا سوارِ ماشین بودن، از اینکه چطور هنوز زنده هستن متعجب بودن و همچنین شگفت زده از مهارت راننده های ایرانی در کنترل موقعیت های غیر مترقبه حین رانندگی.
در بیشتر مواقع تصور بد و یا مبهم نسبت به هر چیزی حتی یک خوراکی، شما رو از امتحان کردنش دلسرد می کنه اما پیش فرض مثبت، شما رو ترغیب به مزه کردنش میکنه. همین قضیه در مورد شهر ها هم صادق هستش. برند شهرها یا از ویژگی های مثبت و در عین حال متمایزشون گرفته میشه یا به عنوان یه چشم انداز تعریف میشه تا شهر در اون جهت حرکت کنه و نهایتا بسازتش و بهش تبدیل بشه. برندی که بتونه در سطح جهان باهاش مطرح بشه و جذب گردشگر و سرمایه کنه. برند شهریِ میلان- مُد، پاریس- رومنس و ریودوژانیرو- تفریح و سرگرمی هستش. ما چطور؟ توریست ها قبل از ورود به شهرها، انتظارِ رویارویی با چه چیزی دارند؟
تاریخیِ پر سرو صدا
طبق روالی که همه باهاش آشنا هستیم مسافرها از یک مکان تاریخی به مکان تاریخیِ دیگر هدایت می شدند. از ارگ علیشاه به خانه بهنام از عمارت شهرداری به مسجد کبود، اما برخلاف تصور ما چیزی که از شهرِ تبریز دریافت می کردند در این مکان ها خلاصه نمی شد بلکه شامل مجموعه ای از این مکان ها، رفتار مردم و مهم تر از همه خیابان هایی که طی می کردند و آدم هایی که در روزمره گی هاشون حرکت می کردند، بود. چهره ی واقعیِ شهرِ امروز که در خاطرشون میمونه و بعدِ برگشت به کشور برای دیگران بازگو میشه. تصویری که من علی رغم یک هفته گشتن پا به پا باهاشون و 7 سال زندگی کردن در این شهر، ازش ندیدم و بعد از تحلیل جواب هاشون به پرسشنامه هام متوجه اش شدم. تصویری که میگه این شهر تاریخی اما پر سروصداس و نه صرفا سر و صدای بوق و ماشین بلکه چیزی که بیشتر به چشم اومده و شنیده شده گرومپ گرومپ و سروصدای کارگاه های ساختمانی بوده. متعجب بودن از این همه ساخت وساز و در عین حال داشتن شهری این قدر یکنواخت، اما به نظرم ماها دیگه عادت کردیم به این صدای زمینه از شهرهامون، جوری که دیگه نمی شنویمش.
شهر شما چه طعمیِ چه رنگیِ؟
راستش یه شهر هم طعم داره هم رنگ و این وابسته به خیلی چیزهاست، خصوصا ارتباطِ حسی ای که با یک شهر و آدماش برقرار می کنید. رنگ ربط داره به مصالح نمای ساختمان ها، آب و هوا، بوم و طبیعت شهر و البته پوشش اکثر مردم شهر. طعم هم ربط داره به مزه ی غذاهای مخصوصِ اون شهر، رفتار مردمش با همدیگه و با شما، مغازه های اغذیه فروشی ای که در جداره های اصلی شهر تعدادشون بیشترِ و… .
تبریزُ دو جین خارجی مون شیرین چشیدن هم به خاطر رفتار و گویش مردمش هم به خاطر تعداد زیاد مغازه های شیرینی فروشی در خیابان ها. البته شاید هم به این دلیل که شاخه نبات رو به عنوان آب نبات چوبی لیس زدن یا اینکه با کوفته تبریزی، آب طالبی سفارش دادن، اللهُ اعلم. در ضمن تبریز رو دو رنگ دیدن، بژ و قرمز باهم. بژ به واسطه رنگ اکثر خونه ها و یکنواختی شون و قرمز به خاطر کوه های سرخِ عینالی که از بیشتر جاها دیده میشه، ولی خودمون که می دونیم به خاطرِ تراکتورِ.
رنگِ شهرِ خودم، اردبیل، فکر کنم سبز و آبی باشه. به خاطر درختای زیادش تو هر کوچه و خیابونی، به خاطر مردم صمیمی و خونگرمش و بالاخره به خاطر آبیِ پررنگ و براقِ آسمونش که هنوز افقش کور نشده و همه جا هست، ولی خب باید با پرسشنامه بهش برسم تا ببینم بقیه چطور می بیننش، شاید چون سربه هوام آسمونو بیشتر می بینم.
شما چی؟ از طعم و رنگ شهرتون باخبرید؟ برای ما ازش بگید.
این شهر چه بویی میده؟
شما در شهر فراتر از رایحه ای که در هوا پخش هست رو استشمام می کنید و این در تجربه ی شما از شهر باقی میمونه. حتما تا به حال پیش اومده که با استشمام یک عطر احساس آشنای مثبت و یا منفی ای بهتون دست داده چون بو ها متبادر کننده ی خاطرات و تصاویری هستند که در ناخودآگاه شما ثبت شدند. شهرها هم همینطور، شهر به صورت یک کل و با تلفیق حواس با بوی مخصوص به خودش، رنگش، طعمش، صداش و البته بافت و شاکله ش درک میشه و چقدر خوب میشه که همه اینا باهم یک تصویر ذهنی مثبت رو ایجاد و منتشر کنند.
تبریز باز هم مه آلود بوده اما اینبار به چشم بیگانه ها و به سبب بوی سیگار و دود اگزوز با رگه هایی پررنگ و به یادماندنی از عطر ادویه که از همه جا خصوصا اطراف بازار به مشام می رسیده، اما ناچارم اینم بگم که چند نفری هم از شنیدن بوی توالت از بخش های مختلف شهر آزرده خاطر بودند.
گربه های اشرافی
گربه یکی از عناصر ویژه ی شهر تبریزِ که همه جا به چشم میاد و یه جورایی میشه گفت هم پایه با آدم ها محسوب میشن جوری که تو باید راهتو کج کنی تا به آقا گربه نخوری وگرنه ایشون از جاش تکون نمیخوره. نونشون تو روغنه و حسابی چاق و چله هستن اینو با کمی گشت و گذار توی شهر، کامل متوجه میشی چون مردمش واقعا دوست دارِ حیوانات و حافظ حقوقشون هستند. این ویژگی در این شهر وجود داره، چرا به نمایش در نیاد و به اعتبار یک شهر اضافه نکنه؟ همه این ها تاثیر مستقیمی در تصویر ذهنیِ مخابره شده به جهان داره و اون احساس اولیه برای سفر به یک شهر را سروسامان میده. نبود گدا در کوچه و خیابان و البته نوازنده های خیابانی هم جلوه دیگه ای از این شهر بود که دیده و به یاد سپرده بودند.
چرا/چطور تصویر خوبی از شهرمان بسازیم؟
وجهه ی خوب یک شهر و برندِ جهانیِ آن، با تاثیری که در جذب و گردش سرمایه (توریست) می گذارد، در مقیاس ریز و درشت به سود همهی شهروندان است. اما این امر لزوما با افزایش تعداد اماکن گردشگری یا تاریخی نیست که محقق می شود بلکه ما باید در حفظ و توسعه ی گردشگر تلاش کنیم بدین معنا که مدت زمانِ ماندنِ گردشگر در شهر را بیشتر کنیم و در دراز مدت بر تعداد آن ها بیافزاییم.
با توجه به آنچه از واقعیتِ تجربه گردشگران از شهر تبریز توصیف شد، پر واضح است که یک شهر نه فقط با اماکن تاریخی و گردشگری بلکه با تمام اتفاقات و مردمش درک شده و به یاد سپرده می شود. احساس لذت، امنیت، خطر و حتی مهمان نوازی همه و همه در یک تصویرِ متحرک، زنده و حتی طعم دار و عطر دار در ذهن ثبت می شود و به جهان مخابره می شود و این تصویر ناشی از نتیجه عملکرد همه شهروندان است چرا که به قول ویلیام شکسپیر شهر مگر چیست جز آدمیانِ درونش؟ باید قبول کرد که نتیجه مسئولیت پذیریِ اجتماعی و رفتار خودمان است که فردای شهرهایمان را می سازد و نه هیچ کس دیگری، پس آیا بهتر نیست تجدید نظری در رفتار خودمان نسبت به شهرمان داشته باشیم؟